برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم، دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد…» برای دلم، گاهی پدر میشوم، خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی…» گاهی هم دوستی میشوم مهربان، دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا… دلم، از دست من خسته است…
+ نوشته شده در دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲ ساعت 14:2 توسط سپیده
|
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود بر دیار این دل خسته اشک می ریزد