اخراجیهای 3

این متن نوشته خودم نیست، ولی حرف من هم همین است....

اخراجی های ۳ اکران شد...

 اگر تا پيش از اين، ديدن فيلم هاي اخراجي ها، تنها يك بي تفاوتي

پنهان به نظر مي رسيد، امروز، به سينما رفتن و ديدن اين فيلم، به سخره گرفتن آشكار

رنج و خون جوانان رشيد اين مملكت است.
 

اگر يك لحظه هم وسوسه شديد اين فيلم را در سينما ببينيد،‌  به اولين قطره اشكي فكر كنيد

كه با ديدن صحنه مرگ ندا در چشمتان جوشيد، به سهراب و سهراب ها، به اشكان فكر كنيد.

اگر ژست جديد ده نمكي كمي نرمتان كرد،‌به شهيد عزت ابراهيم نژاد فكر كنيد

كه مظلومانه در روزهاي 18 تير 78 كشتندش، به مجيد توكلي و

صدها يا هزاران زنداني شناخته شده و شناخته نشده اي فكر كنيد

كه روزهاي جواني شان ( و شايد بهترين روزهاي جواني بهترين جوانان اين مرز وبوم)

در پشت ميله ها، زير هشت باتوم ها و در اعتصاب غذا دود مي شود.

اگر باتومي خورده ايد،‌به درد و تحقير آن بيانديشيد، اگر مي دانيد گاز اشك آور چيست،

اگر سال پيش فهميديد باروت چه بويي دارد، اگر قلبتان هنوز مي تپد و

برايتان بي تفاوت نبودن هنوز مفهومي دارد، از كنار اين دلقك

رقصاني ده نمكي، بي صدا بگذريد، ديگران را نيز تشويق كنيد بي صدا بگذرند.

اگر خيلي هم دلتان براي قيافه ننگين شريفي نيا

(كه در مراسم تحليف احمدي نژاد حضور داشت) تنگ شده است

و هنوز مشتاقيد فيلم اخراجي هاي 3 را ببينيد، چند روزي بعد از اكران آن،

 از دستفروشان بخريدش.

بياييد فرياد برآوريم، ما به جلادانمان پول نمي دهيم و ديگران را نيز ترغيب كنيم.
——————————————————————————————-
پي نوشت: اين مطلب را هر كسي هر جايي كه دلش خواست كپي كند.

اطلاع رساني كنيد، به اين اكتفا نكنيد كه خودتان فيلم را نمي بينيد،.....

نرم نرمک می رسد اینک بهار!

 
 
 
 

خوش به حال غنچه های نیمه باز

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی پوشی به کام

باده رنگین نمی نوشی ز جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکویی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ